محل تبلیغات شما



 وااااقعا و عمیقا لذت میبرم از اینکه من رو دیگه بچه حساب نمیکنی و درباره یک سری مسائل میتونم باهاتون درد و دل کنم و سوال های به ظاهر عجیب و غریبم رو بپرسم اما بدون قضاوت بیجا باهام حرف بزنید هرچند بدون دلداری دادن.
فقط نکته اینه که هر چقدر که بخوام کودک درونم رو زنده و سرخوش نگه دارم( وی متوجه شد با گذشت ۶ ماه دیگه تینیجر نخواهد بود ) به نفعمه .

باااور کنم لازمه منطقی فکر کنم و حتی برای بزرگ تر ها خانمانه برخورد کنم تا در جای لازم کمتر دچار مشکل بشم


دلم نمیخواد روزی نباشه که صبح های زود نباشه تا آروم در اتاقم رو باز کنه و سرک بکشه که من خوابم یا نه.

نوشتنش باعث میشه هم بیشتر قدر بدونم و هم بیشتر غصه بعدا رو بخورم امّا باید رو قسمت خوب ماجرا بیشتر فکر کنم.
 


داشت درباره خلاصه کتاب صحبت میکرد و من پنج دقیقه داشتم فکر میکردم چه اسم آشنایی داره و اصلا یادم نبود فیلم دوبله نشده ش رو دیدم=/ 

چون Book Thief فقط تو ذهنم بود، همون ضرب اول یادم نیومده بود=/  آخه این چه حواسیه من دارم. عادیه اصلا؟ 

 

_____

اون کتابای دسته شده ی حدودا  ۲۰ صفحه ای انگلیسی رو باید خوند احمق جان. چیه گوشه اتاقت افتادن =/ تزئینیه؟ -_-    برای خوندنه دیگهههه اه   . روزی یک کتاب چالش بذارم بخونمشون .

 


خب بذارین رو راست باشم. حقیقت اینه که نمیدونم چرا هیچی برای گفتن ندارم=/ و در اصل اگه بیام تو بلاگفا، بخوام توی وبلاگ ها چرخ بزنم و نظر بذارم، بیشتر توش غرق میشم تا وقتی که تو اینستا هستم. اینجا گیر میکنم و بیرون اومدن برام سخت تره برای همین کمتر سر میزنم. البته میدونم غیر واقعی به نظر میاد/=

میخوام بیشتر به اینجا سر بزنم و کمتر به اینستا اهمیت بدم. ببینم چه میشه کرد


نمیدونم واقعا نگاه نکردم ببینم آخرین چیزی که پست کردم چی بود و کی بود ولی گفتم سری بزنم فعلا اولین حرفم اینه که دل تنگ بغل کردن خانواده و دوستانم ، بدون نگرانی واقعا سخته. نمیفهمم چجوری دووم آوردم. پ.ن کاش بتونم به عنوان متن عمل کنم هععععی

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

وطن سروده های کودکانه همدلی فانوسی ها